داستانی دردوبیت قطعه ام می آورم
تا به جانت حس کنی مرداد وسوز برف را
شرم گونه ،لب گزیدن، زیرچشمی دیدنش
درعسل می ریخت با لحنش برایم حرف را
چادرگل دار وآش نذری اش پیغام داشت
مانده بودم که خودم را بشکنم یاظرف را
علی شکاری
برچسب : قطعه, نویسنده : alishekari بازدید : 81